Whiplash-Episode 1
کفش های کهنه و آرزوهای برباد رفته.از سایه زیره چشماش میشد فهمید که چه دردی را تحمل میکند.سعی کردم با لبخندم بهش امید بدم.گرچه کوچک ترین توجهی نکرد.
روی صندلی روبرویش نشستم و فاصله ما یک شیشه بود.زندان بهش سخت گذشته بود میتونستم استخواناشو که از زیره پوستش زده بیرون ببینم.نشست و مردی که یونیفرم پوشیده بود یک باره دیگه بهش دست بند زد .بدون مقدمه شروع کردم...
من دقایقی پیش با وکیلت صحبت کردم.به پرونده امیدوار بود و گفت که پیشرفته خوبی برای درخواسته قرار دادنه وثیقه داشته.ممکنه زود تر از اونی که فکرشم بکنی آزادت کنن.
جیمز:نه تام اینا منو به این راحتی آزاد نمیکنند...
تام:دست از بدبین بودن بردار...من ازینجا میارمت بیرون بهت قول میدم .تو دوسته خیلی خوبی واسه کریستین بودی...واسه همه ما .
تو به مرکز توانبخشی نیاز داری دوسته من نه زندان...اون اتفاق خارج از کنترله تو بود
جیمز:چه اهمیتی داره حواسم بوده یا نه.آخر سر من کشتمش...من خطرناکم و لیاقته بخشش ندارم.
آهی کشیدم و نگهبان را دیدم که از پشته شیشه علامت داد که وقت تمام شده.بلند شدم و به طرفه دوچرخه ام میرفتم و به این فکر میکردم که چطوری زمان میتونه همه چیزو تغییر بده.خاطراته آن روز های شوم...دقایقا دو ساله پیش بود که به وضوح در ذهنم حک شده انگار که همین دیروز بود.